آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

کوچولوهای قشنگ من

کلماتی که ما اشتباه میگیم مامان و بابا همش درستش میکنن

سارينا : من الان ١٨ ماهمه به سوپ ميگم اوس ، به آرميتا مي گم آتا ، وقتی کارش دارم ميگم آتایی ، انار و میگم انا به خاله میگم خاخا ، عمورو میگم آمو، شکلاتو ميگم قوقولات بعضی چيزارم درست ميگم مثل مامان ، بابا و موز . آرميتا : منم ٤ سال و ٦ ماهمه ، قبلنا بعضی کلماتو اشتباه ميگفتم اما الان درست ميگم ، مثلا به قورباغه میگقتم قولباغه ، به افق ميگفتم اخف ، به دوچرخه ميگفتم چوچرخه، به استفاده میگم استبافه ، اما هنوز به رستوران میگم رستونار ،خب بهم نخندين بعدا  درست ميگم   ...
15 اسفند 1390

شیرین کاری

سارینا : بچه ها یه کاری می خوام یادتون بدم ، اگه مامانتون شکلاتو از دستتون گذاشت توبلندی بريد رو دسته مبل آروم خم بشيد و یکی برای خودتون يکی برای خواهرتون برداريدو در بريد سریع بخورید . اگه بابا رفت از اتاق بیرون یا اگه رفت دم در یا آب بخوره ، بريد سراغ کامپیوترش و موسو تکون بديد خيلی به قول آرمیتا باحاله   ...
15 اسفند 1390

نصیحت آرمیتا به سارینا

آرميتا : یه روز سارینا خيلی گریه می کرد مامانم کم کم داشت عصبانی می شد ، موندم چیکار کنم سارینا گریه نکنه  بردمش تواتاق نشوندمش رو صندلی خودمم روبروش نشستم بهش گفتم : ببین سارينا ، عزيزم ، آخه چرا اينقدر مامانو اذيت می کنی ؟ اشکاتو پاک کن ، برو به مامان بگو معذرت  می خوام  . سارینا هم با همون حالت بچگی رفت و از مامان معذرت خواهی کرد . مامانم از اينکه منم کوچولو بودم و داشتم سارينارو نصيحت می کردم خندش گرفت .   خدارو شکر که با هم آشتی کردن   ...
15 اسفند 1390

خواهش آرمیتا از خدای مهربون

امروز ٣٠ بهمن سال ٩٠ ساعت ١٠:٥ دقيقه مامان سر کاره و بابا خونست هنوز ، ديروز خيلی دخترای خوبی بوديم ، خوب غذا خورديم و حرف مامان و بابا رو گوش کرديم ، آخه دستامو بردم بالا به خدا گفتم : خداجونم کاری کن من هميشه خوب باشم . ديروز دوستم باربد برام گوشواره خريده بود بهم هديه داد ، قراره امروز سر صف منو(آرميتا ) تشويق کنند . آخه مامانم به ليلاجون گفت که دختر خوبی بودم .     ...
15 اسفند 1390
1